کد مطلب:313417 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

جان به قربان وفاداری آن باده پرست


دل شوریده نه از شور شراب آمده است

دین و دل ساقی شیرین سخنم برده ز دست



ساغر ابروی پیوسته ی او محوم كرد

هر كه را نیستی افزود به هستی پیوست



سرو بالای بلندش چه خرامان می رفت

نه صنوبر كه در عالم به نظر آمده پست



قامت معتدلش را نتوان طوبی خواند

چمن فاستقم از سرو قدش رونق بست



لاله ی روی وی از گلشن توحید دمید

سنبل روی وی از روضه ی تجرید برست



شاه خوان صفا ماه بنی هاشم اوست

شد در او صورت و معنی به حقیقت پیوست



ساقی باده ی توحید و معارف عباس

شاهد بزم ازل شمع شبستان ألست



در ره شاه شهیدان ز سر و دست گذشت

نیست شد از خود و زد پا به سر هر چه كه هست!



رفت در آب روان ساقی و لب تر ننمود

جان به قربان وفاداری آن باده پرست



صدف گوهر مكنون هدف پیكان شد

آه از آن سینه و فریاد از آن ناوك و شست



سرش از پای بیفتاد و دو دستش ز بدن

كمر پشت و پناه همه عالم بشكست



شد نگون بیرق و، شیرازه ی لشگر بدرید

شاه دین را پس او رشته ی امید گسست



نه تنش خسته شد از تیغ جفا در ره عشق

كه دل «عقل نخست» از غم او نیز بخست



حیف از آن لعل درخشان كه ز گفتار بماند

آه از آن سرو خرامان كه ز رفتار نشست



یوسف مصر وفا غرقه بخون؟! وا اسفا!

دل ز زندان غم او ابد الدهر نرست [1] .

از دیوان كمپانی




[1] از آيةالله شيخ محمد حسين غروي اصفهاني (كمپاني).